صفحه در حال بارگذاري است! لطفا کمي صبر کنيد...
خاطرات
خاطرات
یادت هست مادر؟ اسم قاشق را گذاشتی قطار، هواپیما، کشتی؛ تا یک لقمه بیشتر بخورم یادت هست؟ شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران میگفتی بخور تا بزرگ بشی آقا شیره بشی... خانوم طلا بشی...... و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم حتی.................. بغـــــــــــــــــــــــــــض های نترکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــده ام.............................. نظرات شما عزیزان:
|
آخرین مطالب نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|